ظرفیت بومی خراسان رضوی می‌تواند از فقر جلوگیری کند راهکار مدیریت آتش هورالعظیم و آلودگی شدید اهواز چیست؟ تدابیر حفظ سلامتی در فصل پاییز از نگاه طب ایرانی استانداردسازی مدارس، اولویت برنامه رفع محرومیت آموزشی | تبدیل روش‌های آموزش منفعل به روش‌های خلاقانه در سال ۱۴۰۴ پلمب ۲۰ واحد دندان‌پزشکی متخلف در مشهد | انجام ۱۶۲ مورد بازدید در شش‌ماهه نخست سال ۱۴۰۴ زنگ کلاس «امید زندگی» در بیمارستان کودکان اکبر مشهد نواخته شد (۹ مهر ۱۴۰۴) آخرین جزئیات درمورد طرح ورود کودکان به مدارس از ۵ سالگی | مزایا و معایب این طرح چیست؟ آیا هزینه‌های بیمه تکمیلی بازنشستگان تا آخر مهرماه ۱۴۰۴ پرداخت می‌شود؟ رئیس‌کل دادگستری خراسان رضوی: پس از فعال‌شدن مکانیسم ماشه، با محتکران و اخلالگران، قاطعانه‌تر برخورد می‌شود ۲۵ سال دیگر، یک‌سوم جمعیت ایران سالمند هستند | روایتی از یک بحران جمعیتی که در آستانه آن هستیم تایوان، میزبان سومین دوره المپیاد بین‌المللی نانو | نتایج نهایی رقابت طی هفته آینده اعلام می‌شود ۱۶ هزار دُز واکسن آنفلوانزا برای ایثارگران خراسان رضوی تأمین شد (۹ مهر ۱۴۰۴) تراژدی مرگ سلول‌های مغزی | نگاهی به آلزایمر از دیدگاه دو مکتب پزشکی مدرن و طب ایرانی علائم افسردگی فصلی را بشناسید | راهی مؤثر برای پیشگیری از افسردگی پاییزی غربالگری قد و وزن دانش‌آموزان ۴ پایه تحصیلی | اثرگذاری برنامه شیرمدرسه در کاهش کوتاه‌قدی تغییرات اقلیمی می‌تواند باعث افزایش مصرف قند شود جزئیات یک تفاهم‌نامه معیشتی ویژه بازنشستگان تامین اجتماعی اعلام شد | وام ویژه خرید اقساطی تا سقف ۱۵۰ میلیون فیش حقوقی شهریورماه ۱۴۰۴ بازنشستگان تأمین اجتماعی چه زمانی صادر می‌شود؟ طعم تلخ یک عادت تازه | روایتی از فرصت‌ها و چالش‌های افزایش مصرف قهوه در ایران اعترافات اعضای باند سرقت خشن در مشهد| فروش گوشی‌های آیفون سرقتی فقط ۱۰۰ هزار تومان! صفویه، سلطان جانمایی ایران در کریدور‌های تجاری و بین المللی هشدار جدی نسبت به پیامد‌های کاهش نرخ باروری در ایران قتل خونین دلارفروش ۷۲ ساله در آستارا محدودیت‌های ترافیکی در محورهای منتهی به مشهد در روز‌های آخر هفته زلزله ۶.۹ ریشتری در فیلیپین | کلیسای کاتولیک ویران شد + فیلم (۸ مهر ۱۴۰۴) ورود ۸۵ نوع مخدر جدید به چرخه اعتیاد جهان در ۵ ماه گذشته پاییز و سویه‌های جدید کووید صداهای بلند و نامتعارف، آسیب جدی و دائمی به گوش وارد می‌کنند | گوشتان را نخراشید علت انتشار دود غلیظ در آسمان امروز اهواز چه بود؟ (سه‌شنبه، ۸ مهر ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

آغوش همیشه گرم بابا

  • کد خبر: ۸۴۴۴۷
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۴
آغوش همیشه گرم بابا
محمدرضا امانی - نویسنده

درحالی که ۲ انگشت بابا را در مشت می‌فشردم و هراسی در رگ هام جاری بود، به جاده خالی چشم دوخته بودم و فکر می‌کردم اگر هوا تاریک بشود و مینی بوس از راه نرسد، می‌خواهیم چه بکنیم؟

کلاس سوم ابتدایی بودم و کمی از سگک کمربند بابا بلندتر بودم. آن روز، غروب پنجشنبه‌ای در اواخر تابستان بود و من و بابا کنار جاده فرعی ایستاده بودیم تا مینی بوس روستا برسد و ما را سوار کند؛ مینی بوسی که برایم یک کشتی نجات بود.

آن زمان‌ها مثل حالا نبود که حتی وسط برهوت هم قطار خودرو‌ها را ببینی که آن دور‌ها می‌گذرند. روستا فقط یک مینی بوس داغان و فرسوده داشت که صبح‌ها به شهر می‌رفت و عصر‌ها هم بر‌ می‌گشت.

هوا داشت تاریک می‌شد و شک داشتیم که مینی بوس گذشته است یا نه. غرق در خیالات کودکی به دسته گرگ‌ها فکر می‌کردم که به زودی به ما حمله خواهند کرد. هر لحظه که می‌گذشت، از ترس بیشتر خودم را به پا‌های بابا می‌چسباندم.

زمستان قبل در سحرگاه یخ بندانی که برف تمام دشت را سفید کرده بود، از روی پشت بام گرگ‌ها را دیده بودم که آن دور‌ها بر سر لاشه الاغ همسایه مان جست و خیز می‌کردند. هوا به قدری سرد بود که وقتی نفس می‌کشیدم، سینه ام را می‌سوزاند. زوزه گرگ‌ها تمام اهالی روستا را روی پشت بام‌ها کشانده بود تا شاهد ضیافت هولناک گرگ‌ها باشند.

نمی‌دانم آن لرزی که به جانم افتاده بود، از سرما بود یا از دیدن گرگ ها. بابا بغلم کرد و میان پوستینی که بر شانه انداخته بود، جایم داد. گرم شدم و همان جا به خواب رفتم.

اما آن غروب تابستانی هیچ پشت بامی نبود تا ما را از شر حیوانات وحشی در امان بدارد؛ فقط جاده‌ای بود وسط بیابان که عین مار سیاهی پیچ وتاب می‌خورد و در پشت کوه‌ها ناپدید می‌شد. خانه امن ما پشت همان کوه‌ها بود.

دیگر طاقت نیاوردم و آن پرسشی را که در ذهن کودکانه ام به بزرگ‌ترین سؤال دنیا بدل شده بود، به زبان آوردم: «اگر مینی بوس رفته باشد چه؟!» تنها لحظاتی بعد از این حرف بود که قلبم آرام گرفت. بابا لبخندی زد و انگار که ترسم را فهمیده باشد، دست هایم را گرفت و من را روی پشت خودش جا داد و پیاده به راه افتاد.

چشمم به زمین بود و در تاریک روشنای دم غروب خار‌هایی را می‌دیدم که از وسط آسفالت سر بر آورده بودند. وقتی بیدار شدم، در اتاق خانه خودمان در روستا بودم. هیچ کس در اتاق نبود، اما صدای خنده جمعیتی را از حیاط می‌شنیدم.

بعد‌ها که بزرگ‌تر شدم، خیلی اوقات می‌شد که آن جاده را پیاده تا روستا رفتم. آن قدر‌ها هم که خیال می‌کردم طولانی نبود، اما برای همیشه در زندگی هر وقت خودم را وسط یک برهوت تنها می‌بینم، ترس به سراغم می‌آید که اگر هوا تاریک بشود چه؟! به بابا فکر می‌کنم و حتم دارم که هرطور شده است، من را به خانه می‌رساند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->