رئیس کل سازمان نظام پرستاری: مشکلات پرستاران نیازمند توجه جدی دولت و مجلس است. ۱۲ گردشگر در جنگل‌های مازندران مفقود شدند (۲ آبان ۱۴۰۴) راز لیوان سفید| روایتی از جنجال بزرگ متخصصان تغذیه درباره مصرف شیر کشف ۵۰ بسته مواد مخدر در هنگ مرزی تایباد (۲ آبان ۱۴۰۴) هوای مشهد برای هجدهمین روز پیاپی در شرایط ناسالم است (۲ آبان ۱۴۰۴) سرباز هتاک مرز میلک دستگیر شد | ماجرا چه بود؟ (یکم آبان ۱۴۰۴) معاون وزیر گردشگری: آماده حمایت قانونی و مالی از سرمایه‌گذاران در مشهد هستیم مصرف این سبزی عمرتان را طولانی‌تر می کند تغییر خودسرانه در مصرف داروهای ضد افسردگی ممنوع! کشف انبار ۱۱۰۰ تُنی پیاز احتکارشده در مشهد (یکم آبان ۱۴۰۴) صدور هشدار سطح زرد هواشناسی در پی پیش‌بینی تشدید دوباره آلودگی‌ها در مشهد (یکم آبان ۱۴۰۴) پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (پنجشنبه، یکم آبان ۱۴۰۴) | بارش‌های رگباری پراکنده در ارتفاعات استان آغاز واریز حقوق مهرماه ۱۴۰۴ فرهنگیان از امروز (یکم آبان ماه ۱۴۰۴) + فهرست استان‌های مشمول راهکار تغذیه‌ای برای آلودگی هوا با این روش‌ها از پوکی استخوان در امان بمانید چرا حقوق مهرماه ۱۴۰۴ بازنشستگان تأمین اجتماعی با تأخیر واریز می‌شود؟ چطور در هنگام صبح عملکرد ذهنی‌مان را تقویت کنیم؟ چرا بدن در پاییز تشنه‌تر است؟ درباره ابهامات طرح خدمات برخط دارورسانی | نسخه ناخوانای دارورسانی آنلاین مرگبارترین سوء‌استفاده‌های دارویی، عرضه کپسول‌های دست‌ساز لاغری در عطاری یا آرایشگاه‌های زنانه پلیس فتای مشهد جاعلان مدارک دانشگاهی را دستگیر کرد حق اولاد بازماندگان تأمین اجتماعی برای واجدین شرایط پرداخت شد (یکم آبان ۱۴۰۴) مسمومیت با دارو؛ بیشترین مسمومیت منجر به فوت در سالهای اخیر | مشهد رکورددار است در جهان، سرطان پستان شایع‌ترین سرطان بانوان است کاهش ۹ درصدی تصادفات در خراسان رضوی | عملیات تعریض سه خطه در محور گلبهار - مشهد پرداخت قطره چکانی معوقات بازنشستگان تأمین اجتماعی اعزام ۳۰۰ هزار دانش‌آموز به اردوی راهیان نور در سال تحصیلی ۱۴۰۵ - ۱۴۰۴ سامان دهی موتورسیکلت های آلاینده، درخواست  همیشگی مردم مشهد است | داد از دود و صدای اگزوز موتورها انتقاد رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس از دولت | تهران‌نشینان، آلودگی هوای مشهد را به فراموشی سپرده‌اند
سرخط خبرها

آغوش همیشه گرم بابا

  • کد خبر: ۸۴۴۴۷
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۴
آغوش همیشه گرم بابا
محمدرضا امانی - نویسنده

درحالی که ۲ انگشت بابا را در مشت می‌فشردم و هراسی در رگ هام جاری بود، به جاده خالی چشم دوخته بودم و فکر می‌کردم اگر هوا تاریک بشود و مینی بوس از راه نرسد، می‌خواهیم چه بکنیم؟

کلاس سوم ابتدایی بودم و کمی از سگک کمربند بابا بلندتر بودم. آن روز، غروب پنجشنبه‌ای در اواخر تابستان بود و من و بابا کنار جاده فرعی ایستاده بودیم تا مینی بوس روستا برسد و ما را سوار کند؛ مینی بوسی که برایم یک کشتی نجات بود.

آن زمان‌ها مثل حالا نبود که حتی وسط برهوت هم قطار خودرو‌ها را ببینی که آن دور‌ها می‌گذرند. روستا فقط یک مینی بوس داغان و فرسوده داشت که صبح‌ها به شهر می‌رفت و عصر‌ها هم بر‌ می‌گشت.

هوا داشت تاریک می‌شد و شک داشتیم که مینی بوس گذشته است یا نه. غرق در خیالات کودکی به دسته گرگ‌ها فکر می‌کردم که به زودی به ما حمله خواهند کرد. هر لحظه که می‌گذشت، از ترس بیشتر خودم را به پا‌های بابا می‌چسباندم.

زمستان قبل در سحرگاه یخ بندانی که برف تمام دشت را سفید کرده بود، از روی پشت بام گرگ‌ها را دیده بودم که آن دور‌ها بر سر لاشه الاغ همسایه مان جست و خیز می‌کردند. هوا به قدری سرد بود که وقتی نفس می‌کشیدم، سینه ام را می‌سوزاند. زوزه گرگ‌ها تمام اهالی روستا را روی پشت بام‌ها کشانده بود تا شاهد ضیافت هولناک گرگ‌ها باشند.

نمی‌دانم آن لرزی که به جانم افتاده بود، از سرما بود یا از دیدن گرگ ها. بابا بغلم کرد و میان پوستینی که بر شانه انداخته بود، جایم داد. گرم شدم و همان جا به خواب رفتم.

اما آن غروب تابستانی هیچ پشت بامی نبود تا ما را از شر حیوانات وحشی در امان بدارد؛ فقط جاده‌ای بود وسط بیابان که عین مار سیاهی پیچ وتاب می‌خورد و در پشت کوه‌ها ناپدید می‌شد. خانه امن ما پشت همان کوه‌ها بود.

دیگر طاقت نیاوردم و آن پرسشی را که در ذهن کودکانه ام به بزرگ‌ترین سؤال دنیا بدل شده بود، به زبان آوردم: «اگر مینی بوس رفته باشد چه؟!» تنها لحظاتی بعد از این حرف بود که قلبم آرام گرفت. بابا لبخندی زد و انگار که ترسم را فهمیده باشد، دست هایم را گرفت و من را روی پشت خودش جا داد و پیاده به راه افتاد.

چشمم به زمین بود و در تاریک روشنای دم غروب خار‌هایی را می‌دیدم که از وسط آسفالت سر بر آورده بودند. وقتی بیدار شدم، در اتاق خانه خودمان در روستا بودم. هیچ کس در اتاق نبود، اما صدای خنده جمعیتی را از حیاط می‌شنیدم.

بعد‌ها که بزرگ‌تر شدم، خیلی اوقات می‌شد که آن جاده را پیاده تا روستا رفتم. آن قدر‌ها هم که خیال می‌کردم طولانی نبود، اما برای همیشه در زندگی هر وقت خودم را وسط یک برهوت تنها می‌بینم، ترس به سراغم می‌آید که اگر هوا تاریک بشود چه؟! به بابا فکر می‌کنم و حتم دارم که هرطور شده است، من را به خانه می‌رساند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->